خنجری افزون کناردیده من جاگرفته
پشت دیده دل کندفرماندهی فرمان گرفته
هرچه دیده خواهددودیده می کنندفرمانبری
حق همین است تاکه فرمانی رسداوجان گرفته
این دل ودیده عملهامی کننددرداوری
خوش بودآن دیده بادل یک دمی بالاگرفته
دل بودیک تکه گوشت ودیده هم همسان او
هردوباشندنعمتی زندگی ازایزدیکتاگرفته
اشک شوق واشک غم هردوزخنجرهاچکد
خنجرزیباببین که خصلتی والاگرفته
این بودهمکاری این دیده ودل قدسیان
راه پرسوزوگدازباسوزهم بالاگرفته